حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

زندگی

زندگےبوےخوش نسترن است بوےیاسے است ڪہ گل ڪردہ بہ دیوارِ نگاهِ من و تو🌸🍃   زندگےخاطرہ است💫 زندگےخندہ یڪ شاپرڪ است بر گل ناز🌷                                                        زندگےرقص دل انگیز خطوط لب توست                                                                 زندگےشیرین است❣ سلام دوستان ، روزتون بخیر😊 ...
16 دی 1395

شعر محرم

سلام دوستای خوبم . امروز به خاطر ایام سوگواری امام حسین و نزدیک شدن به اربعین حسینی یک شعر قشنگ براتون گذاشتم:             صدای طبل و زنجیر می آید از خیابان *** غمی نشسته امشب به قلب پیر و جوان *** صدای واحسینا پیچیده در هر کجا *** زنده شده دوباره خاطره ی کربلا *** گردیده یک عالمی در سوگ او سیه پوش *** مردم همه عزادار با اشک و غم هم آغوش *** آمد محرم و باز صدای اشک و ناله *** روئیده در کربلا گل های سرخ لاله                         &...
13 آبان 1395

تولدت مبارک

سلام عزیزان . امروز تولد حلما کوچولومونه. تولدت مبارک عزیزم. این هم یه شعر قشنگ تقدیم به حلما جونی امروز چه روز خوبیه خونه شده چه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم کاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغا بادکنکای جشن من قشنگه قد دنیا دوستام به من هدیه دادن یه توپ رنگی رنگی هیشکی تا حالا ندیده هدیه به این قشنگی ...
3 مهر 1395

عید فطر مبارک

سلام عزیزان. عیدتون مبارک . نماز و روزه هاتون قبول باشه. یه شعر قشنگ از خانم شمال نصب در مورد عید فطر براتون گذاشتم: با      دیدن    ماه     نو                  عید    میاد   دوباره این  قشنگ ترین  عیده                 مسلمین      ساله ماه     رمضان      رفته       ...
19 تير 1395

خدای ما

خدای ما یه دوست مهربونه همه جا هست همه چی رو میدونه شاید الان قایم شده تو قلبها مواظبه تا که بخنده لبها وقتی که کار خوب کنیم خداجون ستاره ای میذاره تو آسمون دوست داره کار خوب کنیم بچه ها شیطونه رودور بکنیم بچه ها فرار کنه با گریه دورتر بشه تا جایزه های خدا بیشتر بشه ...
10 خرداد 1395

قصه میمون کوچولو

دوستای خوبم سلام ، امروز براتون قصه یه میمون کوچولو به نام دانی رو گذاشتم ، لطفاً برای خوندنش به ادامه مطلب مراجعه کنید: در جنگلی دور دست یک خانواده ی میمون زندگی می کرد.آنها خانواده ی خوشبختی بودند. میمون پدر از شاخه ای به شاخه ای می پرید ومیوه پیدا می کرد.او آبدارترین وخوشمزه ترین میوه ها را می چید وبرای خانواده اش به خانه می آورد.میمون مادر، در خانه از فرزند کوچکشان، دانی، مراقبت می کرد. او از بچه کوچولو پرستاری می کرد و او را این طرف و آن طرف می برد.میمون کوچولو آن قدر کوچک بود که نمی توانست میوه بخورد یا با پاهای خودش راه برود و مجبور بود کنار مادرش بخوابد .                       ...
7 ارديبهشت 1395

عیدتون مبارک دوستای خوبم

سلام دوستای گلم، پیشاپیش عید نوروزو بهتون تبریک میگم ، به امید سالی خوب برای همتون، یک شعر قشنگ هم به این بهانه براتون گذاشتم که تو برنامه ی فیتیله اجرا شده: تو کوچه و محله پر شده از عطر یاس   تو شاخه درخت ها شکوفه های گیلاس   خانه مادربزرگ شلوغ و پر هیاهو محله قدیمی کوچه های تودرتو   تو جشن عید نوروز نقل و نبات و آجیل   اول میریم دیدن بزرگترهای فامیل   بهار رسیده از راه با عطر و بوی نسیم   یکی یکی به فامیل نوروزو تبریک میگیم   پدربزرگ دوباره به همه عیدی میده بچه ها شادو خندون دوباره جشن عیده ...
19 اسفند 1394

جوجه نوک نوکی

یک جوجه بود به هر چیزی نوک می زد. به زمین ، درخت، اسباب بازی بچه ها، به آدم ها و بند کفش ها هم نوک می زد. برای همین به او می گفتند: جوجه نوک نوکی ! جوجه نوک نوکی یک روز صبح از خواب بیدار شد . رفت تا چیزی پیدا کند .و به آن نوک بزند. رفت و رفت تا اینکه یک چیز قلقلی دید. رفت جلو . می خواست نوک بزند. قلقلی قل خورد و رفت جلوتر . جوجه هم رفت دنبالش. باز هم تا آمد نوک بزند ، قلقلی قل خورد و در رفت. قلقلی بدو ، نوک نوکی بدو. تا این که قلقلی خسته شد. ایستاد و گفت:  چی از جان من می خواهی؟ مگه من کرمم می خواهی مرا بخوری! من چسبم. نوک نوکی گفت: کاری ندارم چی هستی. یک نوک می زنم و می روم . چسب قلقلی گفت: خب بزن. ...
17 بهمن 1394