حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

کوکو و زمستان

زمستان از راه رسیده بود و سرمای شدیدی همه جا را فرا گرفته بود. پرنده ای کوچولو به نام کوکو موقع کوچ از بقیه ی دوستانش جا مانده بود. او تنها و خسته بود و تصمیم گرفت به اولین درختی که رسید بماند تا دوباره در بهار دوستانش راپیداکند .                                                                                                                      ...
13 دی 1394

مادربزرگ قصه گو

مادربزرگم جانم فدایش سرمی گذارم روی پاهایش دستی می کشد بر سرو رویم من مثل گل ها او را می بویم قصه می گوید از دیو و پری می زنم با او هر کجا سری خوابم می برد با قصه هایش یک رختخواب است روی پاهایش من هم می خواهم مثل او باشم مادر بزرگی قصه گو باشم ...
15 آذر 1394

بوی محرم

دوستای گلم سلام ، باز هم محرم امام مهربونمون از راه رسید و من با شعر بوی محرم پیشتون اومدم: غربت و غم می باره از آسمون قد تموم دونه های بارون تو کوچه ها بوی محرم می یاد از دور دورا حضرت آدم می یاد یکی یکی میان به دنبال هم فرشته ها برای سوگ و ماتم نشسه غم رو سینه های مردم آتیش گرفته خوشه های گندم پرچمای سیاه هوایی شدن عشقای ساده هم خدایی شدن هرکی می بینی یا حسین می خونه امام حسین و از خودش می دونه نام حسین هنوز چقد غریبه هرچی بگی امام حسین نجیبه غریبی امام حسین ساده نیس هرکی با او نباشه آزاده نیس ...
4 آبان 1394

پاییز

دوستای خوبم سلام، فصل قشنگ پاییز از راه رسیده، یه شعر کوتاه براتون گذاشتم امیدوارم دوست داشته باشین. پاییز اومد دوباره برگاشدن ستاره ستاره طلایی زرد وسرخ وحنایی آمد باد شبانه  برگا را دانه دانه از شاخه ها جدا کرد توی هوا رها کرد  
5 مهر 1394

ولادت امام رضا (ع)

سلام دوستای خوب و نازم . میلاد امام مهربونمون امام رضا (ع) رو به همتون تبریک میگم . یه شعر کوچولو هم براتون گذاشتم. رضا(ع)که نور خداست        امام هشتم ماست رئوف و مهربونه                 دردامونو می­دونه می­کنه مارو دعوت            می­ریم مشهد زیارت اونجا مثل بهشته                پر شده از فرشته با پدر و مادرم              &...
4 شهريور 1394

روشهای مراقبت از نوزاد در گرمای تابستان

سلام دوست جونی های عزیزم ، توی این هوای گرم تابستون یه مطلب براتون گذاشتم که امیدوارم خوشتون بیاد ، لطفاً واسه خوندنش به ادامه مطلب مراجعه کنید. کودکان تازه به دنیا آمده توانایی این را ندارند که به شما بگویند که هوا گرم است و یا سرد است، امّا راه هایی وجود دارد که شما می توانید آن را چک کنید. دست تان را از زیر لباس بر روی پشت کودک تان قرار دهید و یا می توانید پشت گردن او را لمس کنید. این جا ها باید گرم باشند نه داغ و نه سرد . لمس کردن دست یا پاهای نوزاد راه دقیقی برای این که بگوییم او سردش است و یا گرمش است، نیست؛ چرا که دست و پاهای نوزاد معمولاً کمی سردتر از دیگر اندام های بدن او می باشد . * پوشش بر طبق یک قاعده ی کلی، نو...
10 مرداد 1394

روزه ی کله گنجشکی

فاطمه کوچولو با صدای اذان صبح بیدار شد. از تختش پایین اومد و رفت سمت آشپزخونه که آب بخوره، دید مامانش داره سفره رو جمع می کنه. گفت: مامانی داری چی کار می کنی؟الان داری صبحانه می خوری؟ مامان فاطمه لبخندی زد و گفت: نه عزیزم، من و بابات سحری خوردیم، آخه الان ماه رمضونه و باید روزه بگیریم. فاطمه گفت: پس چرا منو بیدار نکردین. منم می خوام روزه بگیرم . مامان گفت: عزیزم تو هنوز کوچولویی و روزه بهت واجب نشده. ولی فاطمه گفت: منم دلم می خواد مثل شما روزه بگیرم. مامان گفت: باشه، فردا صبح بیدارت می کنم که سحری بخوری و روزه بگیری . فاطمه کوچولو اون شب رو زود خوابید تا صبح قبل از اذان بتونه بیدار بشه و سحری بخوره.مامان فاطمه اونو برای س...
9 تير 1394

عید نیمه شعبان مبارک

سلام عزیزای دلم ، فرا رسیدن نیمه شعبان تولد عشقمون امام زمان (عج) رو به همه بچه های گل و دوست داشتنی ایران تبریک میگم، به همین مناسبت یه شعر کوتاه در مورد امام مهربونمون در این پست براتون گذاشتم: مثل باران بی ریا و ساده ای چون دعا، مهمان هر سجاده ای باز هم میایی از یک راه دور شهر را پر میکنی از عطر و نور با تهیدستان محبت میکنی شادمانی را تو قسمت میکنی ...
11 خرداد 1394

قصه ی بادکنک کوچولو

سلام دوست جونی های گلم یه قصه براتون گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد:  بادکنک سبز کوچولو گم شده بود، ول شده بود توی آسمان، هی این وری می رفت و هی آن وری و می گفت: آی بازی بازی بازی، اما هیچ کسی نبود با او بازی کند .  بادکنک رفت و رفت تا رسید به یک درخت. روی شاخه درخت نشست و گفت: آی بازی بازی بازی، اما هیچ کسی نبود با او بازی کند. یک دفعه کلاغ سیاه پرید و روی درخت نشست و گفت: «وای یک توپ، بیا بازی کنیم. من با نوکم قل می دم.» همین که کلاغ آمد جلو با نوکش بادکنک را قل بدهد بادکنک داد زد: «من که توپ نیستم» و از روی درخت پرید و فرار کرد؛ چون نمی خواست با نوک کلاغ سیاه ترق ق ق ق ب...
14 ارديبهشت 1394

بهار آمد

سلام دوست جونی های خودم امیدوارم عید نوروز بهتون حسابی خوش گذشته باشه ، به مناسبت فصل بهار یه شعر زیبا به اسم " بهار آمد" براتون گذاشتم: بهار آمد، گل آمد  نسرین و سنبل آمد  گل های سرخ و زیبا  در باغ خانه ی ما  چشمها را باز کردند  با خنده ناز کردند  بنفشه دسته دسته  کنار جو نشسته  در روز آفتابی  در آسمان آبی  پرنده ی خوش آواز  پر زد و کرد پرواز بهار آمد، گل آمد  نسرین و سنبل آمد  
15 فروردين 1394