حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

جوجه نوک نوکی

1394/11/17 8:19
نویسنده : بابا و مامان
290 بازدید
اشتراک گذاری

یک جوجه بود به هر چیزی نوک می زد. به زمین ، درخت، اسباب بازی بچه ها، به آدم ها و بند کفش ها هم نوک می زد. برای همین به او می گفتند: جوجه نوک نوکی!

جوجه نوک نوکی یک روز صبح از خواب بیدار شد . رفت تا چیزی پیدا کند .و به آن نوک بزند. رفت و رفت تا اینکه یک چیز قلقلی دید. رفت جلو . می خواست نوک بزند. قلقلی قل خورد و رفت جلوتر.

جوجه هم رفت دنبالش. باز هم تا آمد نوک بزند ، قلقلی قل خورد و در رفت. قلقلی بدو ، نوک نوکی بدو. تا این که قلقلی خسته شد. ایستاد و گفت:  چی از جان من می خواهی؟ مگه من کرمم می خواهی مرا بخوری! من چسبم.

نوک نوکی گفت: کاری ندارم چی هستی. یک نوک می زنم و می روم.

چسب قلقلی گفت: خب بزن.

نوک نوکی یک نوک زد به چسب قلقلی. نوکش چسبی شد و چسبید به هم. قلقلی گفت: از اولش هم گفتم نوک نزن ، گوش نکردی. جوجه نوک نوکی نوکش باز و بسته نمی شد.

برای همین نمی توانست جواب بدهد. فقط با ته گلوش هوم هوم می کرد. چسب قلقلی گفت: من که حرفهایت را نمی فهمم. خداحافظ. بعد هم قل خورد و رفت. جوجه هم رفت پیش باباش تا چسب های نوکش را پاک کند.   

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)