حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

حلمای نازنین مامان

حلمای مامان شبا موقع خواب یه کم بدقلق میشه . خوابوندنش انرژی زیادی ازم میگیره ولی تا می خوابه دلم واسه صداش و اون چشمای قشنگش تنگ میشه و همش میگم خدا کنه زود گرسنه بشه و بیدار بشه . حلما کوچولو تازگیا خیلی شیطون شده و مدام دوست داره باهاش صحبت کنم ، به تلویزیون هم علاقه مند شده و فکر میکنه که با اون حرف میزنن. راستی یک هفته پیش حلما رو برده بودیم بیمارستان طبی کودکان در مورد بی قراری و گریه هاش با دکتر صحبت کردم . بهش دیفن هیدرامین داد که خیلی مؤثر بود و خدا رو شکر آرومتر شده. با تمام خستگی کار روزانه خانه و بی قراری ها و گریه های حلما ، وقتی که آروم میشه و یه لبخند میزنه ، شیرینی بی حد و اندازه ای داره که باعث میشه بیشتر عاشقش بشم. ...
8 دی 1392

لالایی کن عزیز دل

لالالالا که لالات می کنم من نگاه بر قدوبالات می کنم من لالالالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت کردم و یادت نمیاد بزرگت کردم و تا زنده باشی غلام حضرت معصومه باشی
24 آذر 1392

یک دلنوشته از طرف مامان

من عاشق دخترمم ، درسته که سر به دنیا اومدنش سختی کشیدم ولی لحظه ای که روی ماهشو دیدم تمام درد و سختی رو فراموش کردم ، حلما نوزده روزش بود که بعلت عفونت ریه بستریش کردن خیلی روزای سختی بود کارم همش شده بود گریه ، ولی خدا رو شکر الان هم اون روزای سخت گذشته و هم حلما کوچولو از نظر تنظیم ساعت خواب و بیداری خیلی بهتر شده ، منم کم کم بچه داری رو یاد گرفتم و سعی کردم صبورتر از گذشته باشم. راستی یه توصیه هم واسه مامانا داشتم ، تجربه بهم نشون داده که نی نی ها برای خوابیدن اگه روسری مادرشون روی صورتشون باشه زودتر خوابشون میبره. مرسی از حضورتون. ...
13 آذر 1392

شعر بابا برای حلما کوچولو

اینم یه شعر که بابایی برای حلما خانم سروده : برای دیدنش لطفاً به ادامه مطلب رجوع کنید       انگاری توی آسمون ستاره چشمک میزنه ستاره قشنگی که برکت خونه ی منه دختر نازدار بابا قدم رو چشمام میزاره با بودنش غم ها رو از روی دلم بر میداره روز تولدت عزیز دلیل زنده بودنم اول مهر هر سال و با شادی فریاد میزنم رنگ چشای ناز تو قشنگترین رنگ خداست بود و نبود این پدر وجود پر مهر شماست پائیز امسال بابا جون با بودنت بهار شده دستای نرم و نازکت گرمی قلب ما شده حلمای خوب و نازنین فرشته ی روی زمین امید فردای منی دوستت دارم فقط همین تقدیم با عشق .  پائیز ١٣٩٢        &...
13 آذر 1392

قصه ی نی نی و سنجاب کوچولو

چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و  می گفت نی نی  هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند. سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کرده ب...
11 آذر 1392

واکسن درد داره... آی ی ی....

دو روز پیش حلما کوچولو رو بردیم خانه بهداشت واکسن دو ماهگیشو زدیم روز اول یه خورده بی تابی کرد ولی بچم خدا رو شکر نه تب کرد و نه جای واکسنش متورم شد حلما کوچولو به همه دوست کوچولوهاش میگه که قوی باشن و از واکسن نترسن فقط یه ذره درد داره...                               ...
6 آذر 1392