حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

قصه ی گردش لاک پشتها

1396/4/27 9:06
نویسنده : بابا و مامان
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم. امروز میخوام براتون یه قصه قشنگ به اسم "گردش لاک پشتها" بزارم. امیدوارم خوشتون بیاد آرام

niniweblog.com

يكي بود يكي نبود . خانم لاك پشت و آقا لاك پشت تصميم گرفتند كه همراه پسرشان به گردش بروند . آنها بيشه اي كه كمي دورتر از خانه اشان بود را انتخاب كردند .

وسايلشان را جمع كردند و به راه افتادند و بعد از يك هفته به آن بيشه قشنگ رسيدند .  

سبدهايشان را باز كردند و سفره را چيدند ولي يكدفعه مامان لاك پشته با ناراحتي گفت : يادم رفت درقوطي بازكن را بياورم .

پدر لاك پشت به پسرش گفت : پسرم تو برگرد و آن را بياور .

پسرك اول قبول نكرد ، ولي پدر برايش توضيح داد كه ما بدون دربازكن نمي توانيم قوطي ها را باز كنيم و چيزي بخوريم و صبر مي كنيم تا تو برگردي . ما به تو قول مي دهيم

پسرك با ناراحتي به راه افتاد                   

سه روزگذشت ، آنها خيلي گرسنه بود . ولي چون قول داده بودند ، باز هم انتظار كشيدند .

يك هفته گذشت ، مادر به پدر گفت : مي خواهي چيزي بخوريم ، او كه نخواهد فهميد .

پدر گفت : نه ما قول داده ايم و بايد صبر كنيم .

خلاصه سه هفته گذشت . مادر گفت : چرا دير كرده بايد تا حالا مي رسيد .

پدر گفت : آره حق با شماست ، بهتر است تا او برگردد ، لااقل ميوه اي بخوريم

آنها ميوه اي بر داشتند اما قبل از اينكه بخورند صدايي به گوششان رسيد كه گفت : آهان ! مي دانستم تقلب مي كنيد .

اين صداي بچه لاك پشت بود كه از پشت بوته ها بيرون آمد .

و گفت : ديديد زير قولتان زديد ؟ چه خوب شد كه نرفتم ! چشمکخندونک

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فروشگاه دایانا
27 تیر 96 9:40
دلتون شاد و لبتون خندان. از سایت من بازدید کنید خوشحال می شم در خدمت باشم