حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

روشهای مراقبت از نوزاد در گرمای تابستان

سلام دوست جونی های عزیزم ، توی این هوای گرم تابستون یه مطلب براتون گذاشتم که امیدوارم خوشتون بیاد ، لطفاً واسه خوندنش به ادامه مطلب مراجعه کنید. کودکان تازه به دنیا آمده توانایی این را ندارند که به شما بگویند که هوا گرم است و یا سرد است، امّا راه هایی وجود دارد که شما می توانید آن را چک کنید. دست تان را از زیر لباس بر روی پشت کودک تان قرار دهید و یا می توانید پشت گردن او را لمس کنید. این جا ها باید گرم باشند نه داغ و نه سرد . لمس کردن دست یا پاهای نوزاد راه دقیقی برای این که بگوییم او سردش است و یا گرمش است، نیست؛ چرا که دست و پاهای نوزاد معمولاً کمی سردتر از دیگر اندام های بدن او می باشد . * پوشش بر طبق یک قاعده ی کلی، نو...
10 مرداد 1394

روزه ی کله گنجشکی

فاطمه کوچولو با صدای اذان صبح بیدار شد. از تختش پایین اومد و رفت سمت آشپزخونه که آب بخوره، دید مامانش داره سفره رو جمع می کنه. گفت: مامانی داری چی کار می کنی؟الان داری صبحانه می خوری؟ مامان فاطمه لبخندی زد و گفت: نه عزیزم، من و بابات سحری خوردیم، آخه الان ماه رمضونه و باید روزه بگیریم. فاطمه گفت: پس چرا منو بیدار نکردین. منم می خوام روزه بگیرم . مامان گفت: عزیزم تو هنوز کوچولویی و روزه بهت واجب نشده. ولی فاطمه گفت: منم دلم می خواد مثل شما روزه بگیرم. مامان گفت: باشه، فردا صبح بیدارت می کنم که سحری بخوری و روزه بگیری . فاطمه کوچولو اون شب رو زود خوابید تا صبح قبل از اذان بتونه بیدار بشه و سحری بخوره.مامان فاطمه اونو برای س...
9 تير 1394

عید نیمه شعبان مبارک

سلام عزیزای دلم ، فرا رسیدن نیمه شعبان تولد عشقمون امام زمان (عج) رو به همه بچه های گل و دوست داشتنی ایران تبریک میگم، به همین مناسبت یه شعر کوتاه در مورد امام مهربونمون در این پست براتون گذاشتم: مثل باران بی ریا و ساده ای چون دعا، مهمان هر سجاده ای باز هم میایی از یک راه دور شهر را پر میکنی از عطر و نور با تهیدستان محبت میکنی شادمانی را تو قسمت میکنی ...
11 خرداد 1394

قصه ی بادکنک کوچولو

سلام دوست جونی های گلم یه قصه براتون گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد:  بادکنک سبز کوچولو گم شده بود، ول شده بود توی آسمان، هی این وری می رفت و هی آن وری و می گفت: آی بازی بازی بازی، اما هیچ کسی نبود با او بازی کند .  بادکنک رفت و رفت تا رسید به یک درخت. روی شاخه درخت نشست و گفت: آی بازی بازی بازی، اما هیچ کسی نبود با او بازی کند. یک دفعه کلاغ سیاه پرید و روی درخت نشست و گفت: «وای یک توپ، بیا بازی کنیم. من با نوکم قل می دم.» همین که کلاغ آمد جلو با نوکش بادکنک را قل بدهد بادکنک داد زد: «من که توپ نیستم» و از روی درخت پرید و فرار کرد؛ چون نمی خواست با نوک کلاغ سیاه ترق ق ق ق ب...
14 ارديبهشت 1394

بهار آمد

سلام دوست جونی های خودم امیدوارم عید نوروز بهتون حسابی خوش گذشته باشه ، به مناسبت فصل بهار یه شعر زیبا به اسم " بهار آمد" براتون گذاشتم: بهار آمد، گل آمد  نسرین و سنبل آمد  گل های سرخ و زیبا  در باغ خانه ی ما  چشمها را باز کردند  با خنده ناز کردند  بنفشه دسته دسته  کنار جو نشسته  در روز آفتابی  در آسمان آبی  پرنده ی خوش آواز  پر زد و کرد پرواز بهار آمد، گل آمد  نسرین و سنبل آمد  
15 فروردين 1394

عید اومده بچه ها

سلام آقا پسرای گل ، سلام دختر خانمای خوشگل ، حلما کوچولو پیشاپیش سال نو و عید نوروز رو به همه دوست جونی هاش تبریک میگه. به امید سالی خوب و قشنگ برای شما بچه های عزیز ایران. امیدوارم تو این عید نوروز جیبتون پر از عیدی های رنگارنگ باشه بچه ها!                   ...
16 اسفند 1393

شعرکوتاه (خواب مادرم)

سلام دوستای خوبم ، تو این پست یه شعر کوتاه قشنگ براتون گذاشتم که امیدوارم دوس داشته باشین مامانم می گفت: خواب می دیدم بچه شدم مثل گل باغچه شدم پیرهن چین چین پوشیدم دنبال توپم دویدم اما وقتی بیدار شدم دیدم که بچه نیستم یک گل باغچه نیستم خودم یه بچه دارم گل توی باغچه دارم بچه ی من گل منه قمری و بلبل منه ...
26 بهمن 1393